استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➍⓿}
اتاق عمل:/
دکتر: خوب دخترم اماده ای؟
جینهو: ب..بله
دکتر: خوب شروع میکنیم ..
بعد عمل(شوگا):/
نمیدونم ولی یه حس عجیبی دارم .. اینکه به جای بچه خودم داره بچه یکی دیگه به دنیا میاد، توی این مدت بارها میخواستم به جینهو بگم نمیخوام ولی پشیمون میشدم ، نمیخواستم اون ناراحت باشه ، چون براش خوب نبود و دکتر گفته بود ممکنه خوش هم صدمه ای ببینه پس باید یه کاری میکردم ..
منتظر نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد
شوگا:الو بله؟
سارا:چیشد بالاخره؟
شوگا:هنوز هیچی
سارا:بچه چیشد؟کی میاریش؟
شوگا:هنوز تو اتاق عمله
سارا:من منتظرم، فقط یه چیز دیگه
شوگا: ديگه چی میخوای؟
سارا: فک نکن میتونی به من کلک بزنی ها ، هر جا که باشی پیدات میکنم
شوگا:خدافظ*قطع کرد*
نشست رو صندلي و سرشو بین دستاش گرفت:/ کار درسته و داره انجام میده؟اگه جینهو بفهمه ناراحت نمیشه از دستش ، اونو کنار نمیزاره؟ازش متنفر نمیشه؟
همه اینا سوالاتی بود که تو ذهنش میچرخید
دکتر: اقای دکتر؟
شوگا بلند شد:
چ..چیشد؟؟
دکتر: خدارو شکر هم بچه و هم مادر سلامت هستن
شوگا:هوفففف ممنون دکتر ، فقط کی میتونم همسرمون ببینم؟ ..
دکتر:خیلی خسته بود خوابید تا یکی دو ساعت دیگه بهوش میاد میتونی ببینیش
شوگا:بچه چی؟
دکتر: اونم تا چند دقیقه دیگه میارن
شوگا:ممنون
وقتی دکتر رفت جین و هانا با دو اومدن ..
جین:چیشد؟
هانا:سلام جینهو خوبه؟
شوگا:شما اینجا چیکار میکنین؟
جین:هانا خیلی اسرار کرد منم گفتم بیارمش
شوگا:اوهومممم..
هانا: خوب؟
شوا:نگران نباش حالش خوبه الانم میخوان ببرنش بخش ، راستی تهیونگ اومده؟
جین: اون که صب اومد بیمارستان الانم فک کنم جلسه داره با هیئت مدیره
شوگا:باشه
جینهو:/
وقتی چشمامو که باز کردم با خوردن نور چراغ سقف به چشمامم دوباره بستمشون هنوز عادت نکرد بود..
شوگا کنار جینهو نشسته بود:
جینهو حالت خوبه؟
جینهو :اوهوم.. ب..بچه کجاست؟
شوگا با این حرف سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
جینهو یقه شوگا رو گرفت:
گفتم بچم کجاست؟
...
۱۴۰۲/۱/۴
دکتر: خوب دخترم اماده ای؟
جینهو: ب..بله
دکتر: خوب شروع میکنیم ..
بعد عمل(شوگا):/
نمیدونم ولی یه حس عجیبی دارم .. اینکه به جای بچه خودم داره بچه یکی دیگه به دنیا میاد، توی این مدت بارها میخواستم به جینهو بگم نمیخوام ولی پشیمون میشدم ، نمیخواستم اون ناراحت باشه ، چون براش خوب نبود و دکتر گفته بود ممکنه خوش هم صدمه ای ببینه پس باید یه کاری میکردم ..
منتظر نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد
شوگا:الو بله؟
سارا:چیشد بالاخره؟
شوگا:هنوز هیچی
سارا:بچه چیشد؟کی میاریش؟
شوگا:هنوز تو اتاق عمله
سارا:من منتظرم، فقط یه چیز دیگه
شوگا: ديگه چی میخوای؟
سارا: فک نکن میتونی به من کلک بزنی ها ، هر جا که باشی پیدات میکنم
شوگا:خدافظ*قطع کرد*
نشست رو صندلي و سرشو بین دستاش گرفت:/ کار درسته و داره انجام میده؟اگه جینهو بفهمه ناراحت نمیشه از دستش ، اونو کنار نمیزاره؟ازش متنفر نمیشه؟
همه اینا سوالاتی بود که تو ذهنش میچرخید
دکتر: اقای دکتر؟
شوگا بلند شد:
چ..چیشد؟؟
دکتر: خدارو شکر هم بچه و هم مادر سلامت هستن
شوگا:هوفففف ممنون دکتر ، فقط کی میتونم همسرمون ببینم؟ ..
دکتر:خیلی خسته بود خوابید تا یکی دو ساعت دیگه بهوش میاد میتونی ببینیش
شوگا:بچه چی؟
دکتر: اونم تا چند دقیقه دیگه میارن
شوگا:ممنون
وقتی دکتر رفت جین و هانا با دو اومدن ..
جین:چیشد؟
هانا:سلام جینهو خوبه؟
شوگا:شما اینجا چیکار میکنین؟
جین:هانا خیلی اسرار کرد منم گفتم بیارمش
شوگا:اوهومممم..
هانا: خوب؟
شوا:نگران نباش حالش خوبه الانم میخوان ببرنش بخش ، راستی تهیونگ اومده؟
جین: اون که صب اومد بیمارستان الانم فک کنم جلسه داره با هیئت مدیره
شوگا:باشه
جینهو:/
وقتی چشمامو که باز کردم با خوردن نور چراغ سقف به چشمامم دوباره بستمشون هنوز عادت نکرد بود..
شوگا کنار جینهو نشسته بود:
جینهو حالت خوبه؟
جینهو :اوهوم.. ب..بچه کجاست؟
شوگا با این حرف سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
جینهو یقه شوگا رو گرفت:
گفتم بچم کجاست؟
...
۱۴۰۲/۱/۴
۳۶.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.